سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند متعال، بنده ای را دوست بدارد، نقطه ای سپید در قلبش پدید می آورد، گوش های قلبش را می گشاید و فرشته ای بر او می گمارد، تا بر راه راستْ استوارش دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

باران

 
 
شعر - طاهره محمودی(سه شنبه 86 اردیبهشت 4 ساعت 12:43 عصر )

اگر ستاره نباشم

شبیه یک شب تاریک

که پشت پلک سپیده به خون خویش تپیده است

اگر تو پنجره ات را به خانه ام نگشایی

چگونه صبح بخوانیم

نهال کال آفتاب پشت پرده رسیده است !؟



 
مقاله - طاهره محمودی(سه شنبه 86 اردیبهشت 4 ساعت 12:43 عصر )

 

مردی از کوهپایه های لبنان

جبران خلیل جبران در دهکده ی کوهستانی بشرّی در شمال لبنان ، در یک خانواده ی مسیحی ِ مارونی زاده شد. مادرش بیسواد و پدرش مرد مسئولیت ناشناسی بود که خانواده اش را بی سرپرست گذاشت. از خانواده ی جبران تنها او بود که توانست سواد بیاموزد.

تحصیلات فقیرانه اش به خواندن کتاب مقدّس و فراگرفتن مبادی مسیحیت نزد کشیش دهکده منحصر شد. دوازده ساله بود که با خانواده اش به امریکا مهاجرت کردند و در جنوب شهر بستون ساکن شدند. «دلش با تشنگی و گرسنگی نرم گشت » و در مصیبت ها نفس کشید. در 1898 برای تقویت زبان های عربی و فرانسه به مدّت چهار سال به بیروت باز گشت. در این سال ها کم کم خویشتن شوریده اش شکل گرفت : جوانی با موی بلند و رفتار شیوا و شاعرانه ، شیفته ی صلح و صفا ، بیزار از ظلم و ستم و بیگانه از تعالیم کلیسا.

در آخرین سال اقامتش در لبنان مجلّه ی «المناره» را دایر کرد و بعد ها انجمن «رابطه ی قلمی» را راه انداخت . در 1908 برای تعلیم طراحی روانه ی پاریس شدامّا خیلی زود نتوجه شد که طبع شوریده اش اهل تعلیم در مدرسه نیست.

جبران که همیشه لبنانی ماند، همواره در جبهه ی شعر برای آزادی سرزمینش مبارزه کرد ؛ ناگزیر دست به گریبان سیاست شد امّا هرگر سیاستمدار نبود.

« ژوزفین پیبادی » و « مری هسکل » زنانی بودند که نقشی انکار ناپذیر در زندگی هنری جبران ایفا کردند. مری جبران را تشویق کرد که مستقیماً به زبان انگلیسی بنویسد و ویرایش نوشته هایش را خود بر عهده گرفت. ژوزفین پیبادی - شاعر و نویسنده- منظومه ای کوتاه با عنوان «پیامبر» در توصیف زندگی جبران در دهکده ی بشرّی به صورتی که خود او تصور می کرد نوشت ( او همواره جبران را پیامبر من خطاب می کرد). این منظومه بی شک الهام بخش کتاب غوغا برانگیز و اندکی غریب پیامبر بود.

نخستین کتاب انگلیسی جبران - دیوانه - شامل پاره ای از نوشته های جبران در نشریه های عربی در آمریکاست. گویی در کتاب مفصّل – عیسی پسرانسان – ( که بیشتر ارزش تاریخی دارد ) جبران کوشیده است دریافت خود را از زندگی و تعالیم مسیح بیان کند.

قصه های جبران به شدت نمادین و در عین حال شاعرانه اند و ردّپای «چنین گفت زرتشت » نیچه در آثار جبران به ویژه کتاب پیامبر به خوبی دیده می شود.

پیامبر جبران انقلابی بود در قالب کاغذ که در 1923 جهانگیر شد و امروزه به اکثر زبان های زنده ی دنیا ترجمه شده است.گفته می شود در قصه ی پیامبر آنکه در چهره ی المصطفی دیده می شود و چون عیسی مسیح بر بالای کوه موعظه می کند در حقیقت خود جبران است

ادامه دارد...

من در دل خدا هستم

 
مقاله طنز - صابر مرسلی(سه شنبه 86 اردیبهشت 4 ساعت 12:43 عصر )

اندربیانات دید ن کنکور

چند وقت پیش یکی ازآشتایان می گفت که خواب کنکوردیده است.با خودم فکر کردم،چرادر تعابیرخواب ما اندربیانات دیدن کنکور،نیست؟!دست به کار شدم و نوشتم:

اندربیانات دیدن کنکور،تست زدن ، سؤال تستی

جلسه ی کنکور، کلاس کنکور روش تستی و…

ابن سیرین از یکی از دوستانش که دروزارت است و ایشان هم ازرئیس سازمان سنجش کشور نقل می کند که فرموده اند:

« اگردرخواب ببیند که به کنکوررود خط یابد واگر ببیند ازجلسه بازمی گردد ظفربابد؛ اگر ببیند که به کلاس کنکوررود سفری اجباری برایش پیش می آید که نیک است ولی پرهزینه خواهد بود!

اگرببیند که جوابیه ( کارنامه ) را دردست راستش گرفته قبول شود واگرببیند که جوابیه را د ر دست چپش گرفته قبول نشود. اگر ببیند که جوابیه ی سفید را به دستش دادند به او خبرقبولی می دهند.

اگرببیند که جوابیه اش سفید بود تهران قبول شود و اگرخاکستری بود شیراز ، مشهد ، اصفهان یا تبریز قبول شود و اگر ببیند که رنگ دیگری بود درشهری دیگر قبول شود مگراین که ببیند جوابیه اش سیاه است که درآن صورت زابل قبول شود! »

واگرببیند که روش تستی استفاده می نمایدبه کسی کلک می زند یا کسی به اوکلک می زند.

و اگرببیند که درقبال دریافت چوابیه ی سفید کیسه ی زرداد،دانشگاه آزاد قبول شود!و بالاخره اگرببیند که سؤال چهار گزینه ای حل می کند خدا به او چهار فرزند دهد که یکی از آنها ازسه تای دیگر بهتر باشد!!!»



 
شعر - صابر مرسلی(سه شنبه 86 اردیبهشت 4 ساعت 12:43 عصر )

راه رفتم

شعر خوردم

درد گفتم

زنجیر از پای زندانبان باز کردم

                            به پای خویشم بستند

از ندیدن لباس بر تن دخترکان آن سوی دهکده

                                            هزار بار گریستم

و قسم خوردم

تا دشنه از دیو بگیرم

و این چنین شد آری

که به تبریز تفکرهایم تبعید شدم

و رفتم

                                      دشنه در دست و زنجیر بر پا

تا فریاد بزنم

آهای ! زنجیر نشسته ها

                                             برپا !



 
سلام !(سه شنبه 86 اردیبهشت 4 ساعت 12:40 عصر )

سلام

خواهم آمد !! 







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 2204  بازدید


» اشتراک در خبرنامه «